آرزو دارم یک قهرمان باشم، یک آتشنشان
کوچکتر که بودیم، شبها به آسمان پر از ستاره خیره میماندیم و یکی از آرزوهایمان را صدا میزدیم تا آسمان صدایمان را بشنود. بزرگتر که شدیم، میان هیاهیوی زندگی، تکتک آرزوهایمان را گم کردیم.
جینوست در بهمن ۹۷ تصمیم گرفت تا آرزوهای فراموش شده را به یادمان بیاندازد. در این مسیر گروه جینوست تصمیم گرفت که یک جعبه آرزو بسازد. هر یک از این جعبهها را در یکی از شعبههای جینوست قرار دادند تا علاقمندان بتوانند آرزوهایشان را بنویسند و در صندوق آرزوها قرار دهند.
روزی یک پسر بانمک به همراه خانوادهاش وارد یکی از شعبههای جینوست شد. در همان لحظاتی که مادر و پدرش مشغول گشت زدن در میان لباسها بودند، رد پایی روی زمین توجهاش را جلب کرد. او این رد پاها را دنبال کرد تا به جعبه آرزوها رسید. این پسر کوچک میدانست که اگر آرزویش را به زبان بیاورد، به آرزویش میرسد.
رایان قصه ما میدانست که فرشتههایی روی زمین زندگی میکنند که جانشان را کف دستشان قرار میدهند و در دل آتش میروند تا زندگی و جان دوبارهای به دیگران ببخشند. رایان آرزو داشت که یکی از همان قهرمانها باشد. یکی از همان فرشتههای بدون بال روی زمین که لباس قرمز قهرمانها به تن میکنند. رایان آرزو کرد یک قهرمان شود، یک آتش نشان…
بله! آرزوها اینچنین برآورده میشوند.